ته فنجان قهوه ام!
کف دستم یا پیشانی ام را ببین!
چیزی نمی بینی؟
مثلا” خطی حرفی یا چیزی که بتوان تو را به من نسبت داد؟
ای کافه چی!
دستور بده سیگار بیاورند
و مرد های هرز را دور میز من جمع کن
شاید غیرتی شد و برگشت
سیگار هایی که خاموش و روشن می شوند، تند تند و پشت سر هم….
موزیک که از اسپیکر بی جان روی میز می ریزند…
فنجان های خالی قهوه…
دفترچه های کثیف، پر شده از نقاشی، شعر، اراجیف
هر چه که این حافظه ی ضعیف در خود نمی گنجاند…
کافه گردی های هفتگی، روزانه …
هیچ نشود آنچه باید شود…
و من تنهای تنها مثل همیشه…
آخرین تصویرت روبرویم است
لبخندت قهوه ای است.
می نوشم قهوه ام را
و خوشحالم
از اینکه
هستی
ای قهوه چی!
حساب مرا هم رقم بریز
پرِ رنگ کن ،ملات بده ، پشت سر هم بریز
مستی نداشت سرکه صد ساله کسی
یک استکان غزل ،غزلِ تازه دم بریز
تمـــام فنجــانـهـــای قهــــوه کـــه مـــی گفتنـــد مـــا بـــه هم نمـــی رسیــم را شــکستمــ
و فنجـــانـــی دیگـــر خـــوردم فــالـــی دیگـــر گــرفتــم از بس قهـــوه خـــوردم
بـــه گمــانــم یک قرن بیـــدار بــاشم
کافه ای متروک .. قهوه ای تلخ .. و دود سیگارم … که میپچید ..
دور تنم. .. به جای حلقه بازوانت … یعنی تو نیستی …
به کافه که می آیم سیگاری روشن می کنم
چند پک که می زنم دیوانه وار می خندم
هر لب با سیگارم بی صدا درد و دل می کنم
سیگار زودتر به خواب می رود و من مستانه می خندم
سیگار بعدی…
لذت داشتن یه دوست خوب مثل نوشیدن یک فنجون قهوه زیر برفه
درست آدمو گرم نمیکنه ولی آدمو دلگرم میکنه
این کافه ی دنج فقط تو را کم دارد که
بنشینی سر میزی دو نفره و قهوه بنوشی و من طنین صدایت را زمزمه کنم…
جهت اطلاع از آخرین تغییرات وب سایت نازترین در خبرنامه وبلاگ ثبت نام کنید:
نظرات شما عزیزان: